جدول جو
جدول جو

معنی مسحور کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مسحور کردن
جادو کردن، فریفتن جادو کردن سحر کردن، فریفته کردن
تصویری از مسحور کردن
تصویر مسحور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مسحور کردن
جادو کردن، سحر کردن، مجذوب کردن، شیفته کردن، شیفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محسوس کردن
تصویر محسوس کردن
سهشاندن، آشکار کردن مورد حس و درک کردن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پسند کردن، به شمار آوردن، پاس داشتن پسند کردن پذیرفتن، مورد توجه قرار دادن، بحساب آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقهور کردن
تصویر مقهور کردن
مقهور ساختن: (... در آن وقت که از برای انتقام سلطان سوری لشکر بسوی غزنین راند و آن شهرمقدس را بگرفت و خصمان را مقهور کرد) (لباب الالباب. نف. 39)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرور کردن
تصویر مغرور کردن
فریب دادن، خود خواه کردن گول زدن فریفتن، متکبر کردن: (الا ای یوسف مصری، که کردت سلطنت - پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی ک) (حافظ. 307)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقر کردن
تصویر مستقر کردن
ماناندن جای دادن
فرهنگ لغت هوشیار
ویران کردن خراب کردن: ... . اما یک مسمار آن چنان محکم نشسته بود که گر خانه را مسمار میکردی بر نمی آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشحون کردن
تصویر مشحون کردن
انباشتن آگندن آکندن پر کردن پرکردن انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گرم کردن، گرم مزاج کردن: و آتش لعل او به دی نه شگفت گر مزاج هوا کند محرور. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوب کردن
تصویر محسوب کردن
بشمار آوردن بحساب در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمور کردن
تصویر معمور کردن
آباد کردن آبادان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آوردن با کسی گرد آوردن (روز قیامت) : خدا او را با پیغمبر ص محشور کند، معاشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمور کردن
تصویر مخمور کردن
ناواندن مست کردن بسبب نوشانیدن خمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامور کردن
تصویر مامور کردن
گماشتن، منصوب کردن گماردن مامور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
خنجیستن گرد گرفتن پروستن احاطه کردن فرا گرفتن: تگ اوگر کند عجب نبود و هم را در صمیم دل محصور. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظور کردن
تصویر منظور کردن
((~. کَ دَ))
در نظر گرفتن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندور کردن
تصویر مندور کردن
((~. کَ دَ))
بدبخت کردن، غمگین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول کردن
تصویر متحول کردن
دگرگون کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
واداشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محسوب کردن
تصویر محسوب کردن
برشمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهان کردن، مخفی نگاه داشتن، پوشاندن، مکتوم نگاه داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شاد کردن، خوش حال کردن، شادمان کردن، مشعوف کردن
متضاد: مغموم کردن، غمگین ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مسموم کردن
تصویر مسموم کردن
Poison
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مسدود کردن
تصویر مسدود کردن
Barricade, Block
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
Subject, Constrain, Oblige
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محصور کردن
تصویر محصور کردن
Circumscribe, Encapsulate, Encase, Enclose, Fence, Hedge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متحیر کردن
تصویر متحیر کردن
Baffle, Bedazzle, Stump, Transfix
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متحیر کردن
تصویر متحیر کردن
confundir, deslumbrar, desconcertar, paralisar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محصور کردن
تصویر محصور کردن
circunscrever, encapsular, encerrar, cercar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
restringir, obrigar, sujeitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسموم کردن
تصویر مسموم کردن
envenenar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسدود کردن
تصویر مسدود کردن
barricadar, bloquear
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
einschränken, zwingen, unterwerfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مسدود کردن
تصویر مسدود کردن
verbarrikadieren, blockieren
دیکشنری فارسی به آلمانی